چوب ها با این مرد حرف میزنند
برای کسانی که دستی در عالم هنرهای چوبی دارند یا عاشق آثار هنری برگرفته از چوب هستند، محمد علی ودود، نامی آشناست که اسمش با پیکرتراشی، معرق و کنداگری چوب گره خورده است.
در بین هنرمندان ایرانی، شما را به عنوان خالق سبک «کلنی» در آثار هنری خلق شده با چوب می شناسند. کمی از این سبک برای مان بگویید.
– از کودکی وقتی شلیل و هلو می خوردم، فرم های روی هسته های شان خیلی برایم جذاب بود. بعدها پس از تحقیقات فراوان در حوزه چوب متوجه جهت ها، فضاهای پر و خالی متناسب و نکات ظریف دیگری در این هسته ها شدم و با استخراج آنها، کلنی را طرح ریزی کردم، تا این که چند کار در زمینه های طراحی داخلی و مبلمان به صورت کلنی انجام دادم که بسیار جذاب شدند.
در نقوش تزیینی یا همان طراحی های تزیینی در عالم هنر، شیوه های متنوعی وجود دارد که یکی از آنها، شیوه های نقوش تزیینی «گل فرنگ» است که اگر دیده باشید در کلیساها هم بسیار استفاده شده است.
بعدها متوجه شدم نوعی رکود و یکنواختی در این شیوه ها به چشم می خورد، در واقع الان نقوش تزیینی دیگر دافعه دارد تا جاذبه. همان طور که مردم ما دیگر حوصله ندارند که پای کرسی بنشینند و شاهنامه بخوانند. در نهایت به این نتیجه رسیدم که چرا حالا که عصر، عصر شعر کوتاه است به جای مثنوی، چرا در آثار هنری خلق شده با چوب هم به خلاصه ای از حجم نرسیم؟
بعد از تجربه سبک «کلنی» سراغ خلق سبک دیگری در عالم هنرهای چوبی رفتید؟
– بله. سراغ سبکی رفتم که الان به «معرق نقش بندی» شناخته می شود؛ این سبک، به شاخه معرق مربوط می شود. معرق رشته ای است که با هر ماده ای می توان این هنر را انجام داد، چون اساس فن مشاهده و بیان بصری اش بر مبنای این است که با یک سری قطعات رنگی و بافت دار، تصویر واحدی را خلق کنیم؛ مثل کاشی های رنگی که با آنها طرح های مختلف در مساجد کار می کنند معرق چوب، پیشینه ای حدود هفت هزار سال دارد و تا به امروز تغییرات متعددی به خود دیده است.
وقتی می خواهید چوبی را بتراشید در همان لحظات به چه فکر می کنید؟
– خیلی نیاز به فکر کردن نیست. هر قطعه چوب، خودش می گوید که مرا چطور بتراش! البته هر کسی هم می تواند این حس را داشته باشد معتقدم وجود هر کسی مثل یک طرف است، چیزی که باعث می شود از حس و حال خوب فاصله بگیریم و صدای چوب ها و طبیعت را نشنویم، این است که این ظرف را از چیزهای مزاحم پر می کنیم. شما یک کودک را در نظر بگیرید، چون ضمیرش بکر است، خیلی سریع و با نشاط یاد می گیرد و هر چه اطرافش است جذب می کند در حالی که اگر به زور چیزی به او دیکته شود، یعنی خارج از قاعده بازی باشد، ناخودآگاه آن را پس می زند.
به نظر من این یک عارضه است. در این صورت ناخودآگاه توهمی بر او غالب می شود که من اسمش را گذاشته ام «توهم دانستن و توانستن» یعنی کودک ادعای دانستن و توانستن ندارد و به همین دلیل خوب یاد می گیرد و صدای طبیعت را می شنود؛ اما خیلی از بزرگسالان به دلیل همین توهم دانستن و توانستن، از این توانایی عاجز هستند.
یک کودک می تواند ساعت ها با محیط اطرافش بازی کند و لذت ببرد؛ اما وقتی بزرگ می شویم به نقطه ای می رسیم که دیگر نمی توانیم با محیط و آدم ها ارتباط بگیریم و پس از آن از ارتباط با خودمان هم عاجز می شویم.
در تمام طول فعالیت هنری تان، کدام اثرتان را شاهکار می دانید؟
– معتقدم هنوز به شاهکارم نرسیده ام، همچنان در حال سعی و خطا هستم. البته ده ها کار بوده که بخشی از آنها، این حالت را برایم تداعی کرده اما هنوز به آن شاهکاری که مد نظرم است، نرسیده ام.
از چه زمانی احساس کردید که به قول خودتان می توانید با چوب ها حرف بزنید و خودشان به شما بگویند آنها را چطور بتراشید؟
– من ابتدا به نقاشی علاقه مند شدم؛ مثلا به یاد دارم که از دو سالگی به رسم تخیلاتم سرگرم بودم و از یک سنی هم به کار با چوب گرایش پیدا کردم. از کودکی بیشتر به صورت بازی به کار با چوب می پرداختم تا این که از سال 81 به عنوان شغل و حرفه به آن نگاه کردم.
در همین حوزه هنری تان، مدرک تحصیلی هم گرفته اید؟
– از چند نسل قبل ما حرفه ریختگری را پی گرفته اند. تا دوره دبیرستان کرمانشاه بودم؛ اما برای تحصیلات تکمیلی به تهران آمدیم. از سال 1371 با مدرک کارشناسی هنرهای سنتی، گرایش چوب مشغول به کار شدم.
شورای عالی انقلاب فرهنگی، مدرک درجه یک هنری را به این استاد ارزنده ارائه کرد چرا که از هر استادی در این هنر، استاد تمامتر است؛ با همین مصوبه، من هم درجه یک هنری را در هنرهای سنتی گرایش چوب دارم.
پس می توانیم به شما بگوییم دکتر؟
– خیر (خنده). کسانی که مدرک phd یا دکتری در هنر دارند، سال های سال طی طریق کرده اند؛ اما بعد از این که مدرک دریافت کرده اند، خیلی هایشان متوجه شده اند که راه اشتباهی را رفته اند و باید با تجربه، به درک درستی از هنر و حرفه خود می رسیدند. از نظر من مهارت در هنر سه جنبه دارد؛ مهارت فیزیکی، ذهنی و احساسی، کسی که به این سه سطح مهارت برسد، دکتر است. من معتقدم در عالم هنر بهتر است واژه جدیدی به جای دکتر که یک لغت غیر ایرانی است استفاده کنیم و آن لغت را برای کسانی که مدرک درجه یک هنری دارند به کار ببریم.
در حال حاضر تدریس هم می کنید؟
– از سال 84 تدریس را در واحدهای مختلف دانشگاه علمی کاربردی، دانشگاه هنر و معماری مازندران، دانشگاه هنر اسلامی تبریز، الزهرای تهران و صنایع دستی اراک آغاز کردم؛ اما چند ترمی است که دیگر نمی توانم برای تدریس به دانشگاه ها بروم و دلم می خواهد بیشتر در کارگاهم باشم.
چرا ترجیح می دهید بیشتر در کارگاه تان باشید و نه در دانشگاه؟
– راستش را بخواهید علاقه قلبی من این است که در دانشگاه و بین دانشجوها حضور داشته باشم اما متاسفانه دانشگاه ها را دانشگاه نمی بینم. بسیاری از دانشگاه های ما در حوزه هنر تبدیل شده اند به ساختمان هایی که فقط مدرک می دهند و این با روح کار هنری سازگار نیست.
این روزها حوصله کار کردن با دولتی ها را هم ندارم. سال 84 به عنوان سرپرست کارگاه هنرهای چوبی در پژوهشکده هنرهای سنتی زیر نظر میراث فرهنگی کار می کردم تا اینکه سال 88 به طور کامل از کارهای دولتی کناره گرفتم. از آن پس نه کسی از بخش اداری به من زنگ زد و گفت که کجایی؟ نه دیگر من سراغ سوابق و سنوات و بیمه ام رفتم!
بگذارید کمی از کارهای خودتان فاصله بگیریم. پس از 15 سال کار حرفه ای در عالم هنرهای چوبی، به طور کلی وضعیت هنر در ایران را در مقایسه با کشورهای توسعه یافته چگونه ارزیابی می کنید؟
– وقتی ما وضعیت هنر خود را با کشورهای پیشرفته مقایسه می کنیم، باید واقعیت جامعه خود و کشورهای پیشرفته را هم کنار یکدیگر بگذاریم. اروپا ابتدا به این رسید که یک جامعه نیاز دارد که با کار کردن فیزیکی، زیرساخت های کشورش را بسازد؛ بنابراین همه مردم با کارگری در جهت تامین زیرساخت ها گام برداشتند؛ دستاورد این حرکت، رشد صنعتی بود که باعث تشکیل نظام کارگری و تولید انبوه شد. پس از آن نظام ذهنی آغاز شد؛ یعنی شروع به محاسبه کردند که این تولیدات را چگونه به فروش برسانند. این شد که توانستند کالاهای تولید شده خود را به کشورهای دیگر بفروشند.
پس از گذشت چند نسل کم کم به جایی رسیدند که دیگر تکنولوژی و فکر را می فروختند، نه کار کارگری و محصول را. این شد که اروپا به آرامش رسید و برای هنر بیش از پیش ارزش قائل شد چون مردم از نیازهای اولیه خودشان فارغ شده بودند.
به کسانی که دوست دارند به عالم پیکرتراشی با چوب، معرق و دیگر هنرهای چوبی وارد شوند، چه توصیه ای دارید که مجبور نشوند دوباره چرخ را اختراع کنند؟
– اول این که تحقیق کاملی درباره علاقه شان انجام دهند و بشناسند که هر کدام از هنرها چه ابزار و شرایطی را لازم دارد. پس از آن ببینند کدام یک از این شیوه ها به آنها نشاط می دهد، سپس آموزش ببینند و خودشان را محک بزنند. البته باید از خود بپرسند که اصلا هدف شان از فعالیت در عالم هنرهای چوبی چیست.
آیا این کار را به خاطر یک تور تفریحی انجام می دهند یا قصد دارند از جامعه خود تایید بگیرند که مثلا در جامعه به او بگویند هنرمند یا این که به دید شغل به این هنر نگاه می کنند و دنبال کسب درآمد هستند. پاسخ صریح و صادقانه به هر کدام از این سوال ها بهترین کمکی است که هنرجو می تواند در حق خودش و استاد انجام دهد چون مسیر حرکت آنها کاملا مشخص می شود.
آیا در کشور ما می شود به هنرهای چوبی به دید شغل و کسب درآمد نگاه کرد؟
– بله، البته اگر هدف فرد فقط حرفه و شغل باشد، باید فقط به دید کارگری به این هنر نگاه کند و جنبه های ذهنی و روانی او از این کار ارضا نخواهد شد. اما گاهی فرد می گوید من می خواهم در حوزه هنر، پول در بیاورم و هم رشد کنم. در این صورت اگر طرف پتانسیل این کار را داشته باشد که در کنار کارگری، دوره های تکمیلی ببیند و بتواند کارآفرینی کند، موفق خواهد شد که در این صورت لذت روانی نیز از این کار ببرد.
به نظرتان عالم هنر و به ویژه هنرهای مرتبط با چوب این ظرفیت را دارد که در صورت جدی گرفته شدن، بازار اشتغال را تکان بدهد؟
– اتفاقا در این هنر ظرفیت های شغلی زیادی وجود دارد، همان طور که اما و اگرهای زیادی هم دارد؛ از جمله این پتانسیل ها می توان به طراحی، نمونه سازی، تولید مبلمان و بازاریابی و فروش خوب طرح ها اشاره کرد. اگر ما قانونی قابل اجرا درباره ثبت مالکیت معنوی داشتیم، شما می توانستید از طراحی و ایده تان بالاترین درآمد را کسب کنید؛ برای مثال بسیاری از مراکز کارگری وجود دارد که چون طرح خوبی ندارند، کم سود و کم بازده هستند در حالی که با کمک طرح های خلاقانه هنری می توان بازار را تکان داد، به شرط این که حقوق مادی و معنوی آن طراح هنری هم حفظ شود.
چوب ها با این مرد حرف میزنند بیشتر بخوانید »